احساس میکنم این چند وقته خیلی بیشتر از قبل آدمای اطرافمو میشناسم.تو ایران ، تو شهر خودم.خیلی چیزا برام تغییر کرده.اصلا نظرم راجع به شهرم عوض شده.نسبت به آدماش...
آره از وقتی که وارد رشته ی هنر شدم همه چیز برام قشنگ تر شده.زندگی کردن یه معنای دیگه ای پیدا کرده.و همه چیز از یک نقطه ی کوچیک شروع شد...
تقدیم به همه ی هنرمندان عزیز کشورم :
یکی منو با بازیه قشنگش میبره به دنیای خودش ، یکی با صدای سازش قلب منو تا آسمونا میبره ، یکی با صدایی که از وجودش برای من میخونه منو پر از دلگرمی میکنه ، یکی با خط نابش برام شعر و غزل می نویسه ، یکی دیگه با نویسندگیش منو به عالم رؤیا میبره ، یکی دیگه با رنگ قلمش روح منو نوازش میکنه و هزاران نفر دیگه باعث میشن که روح من و احساس من روشن تر از قبل بشه.
دنیای من بدون هنر معنایی نداره.بدون صدای دلنشین ساز و آواز ، بدون خنده ای که از ته دل برای بازی بازیگری حرفه ای میزنم ، بدون تابلوی نقاشی ای که به دیوار اتاقم می آویزم ، بدون عکسی که از گوشه ای از جهان زیبایی ها گرفته شده و بدون ...
هر وقت هنرمندی رو میبینم که به نوعی داره به کشورش و به مردمش خدمت میکنه واقعا احساس غرور میکنم که بین چنین مردمانی زندگی میکنم.
چقدر زندگیشون با بقیه ی مردم فرق میکنه.تموم دغدغه ی زندگیشون هنریه که دارن.
چند وقت پیش داشتم به این موضوع فکر میکردم...
اون روزایی که کلاس طراحی می رفتم استادی داشتم به اسم استاد ایمانی.من میدیدم که چطور داره برای شاگرداش زحمت میکشه.روزی چند نوبت از صبح تا شب کلاس داشت.و گاهی چند درس تکراری رو تو یه روز برای شاگردای سطح مختلف یاد می داد.مداد و میگرفت تو دستش و شروع می کرد.
« اول از همه مدادو میگیری تو دستت و سعی میکنی که خط های عمودی و افقی رو خیلی صاف بکشی رو صفحه.آره درسته.از پایین به بالا و برعکس.سعی کن خط های مورب و خط هایی با ضخامت های مختلف رو هم تمرین کنی.بعد اشیاء ، آدم و حیوانات رو چه طوری و با چه قواعدی بکشی.پرسپکتیو و رنگ آمیزی و ... همه چیز باید از رو قاعده و قانون باشه »
و روزایی که با استاد طراحی صنعتی کلاس داشتم.استاد مرادی.بهم یاد داد که همه ی لوازم و اشیای دور و برمو با دقت ببینم و سعی کنم بفهمم که هر وسیله ای به چه شیوه ای کار می کنه و فکر خلاق داشته باشم.سعی کنم که راجع به نیازهایی که آدما دارن و هنوز جوابی براشون پیدا نشده فکر کنم و وسیله ای برای رفع اون نیاز طراحی کنم . آره استاد مرادی هم یکی از هنرمندانی بود که می شناختمش و میدیدم که برای شاگرداش چقدر زحمت می کشه و واقعا با همه ی بچه ها خودمونی بود و بین هیچ کدوم هم فرق نمیذاشت.زندگیش فقط طراحی های حرفه ای و هنری بود.خودش بود و کارگاهش و ...
اما استادی داشتم که اولین هنرمندی بود که باهاش آشنا میشدم و واقعا روی مسیر زندگی من تاثیر زیادی داشت.آره استاد موسیقی من در دوران کلاس کنکور بود و هنوزم میبینمش .استاد چگینی که واقعا برامون زحمت کشید و سعی کرد به ما بفهمونه که موسیقی چیه . از اون روزا بود که بیشتر درگیر موسیقی شدم.خیلی علاقه ی شدیدی به موسیقی پیدا کردم و سعی کردم که پیگیرش بشم.به ما یاد داد که نت چیه ، هر کدوم چه صدایی داره ...چه کسایی تا به امروز برای موسیقی ایران و جهان زحمت کشیدن و خیلی چیزای دیگه.
از اون زمان به بعد بیشتر و بیشتر با موسیقی آشنا شدم و فهمیدم که چه گنجینه ایه .و حالا خودم هم سازی رو انتخاب کردم که دوست دارم واقعا ادامش بدم.آره از اون زمان به بعد رفتم به کلاسی که با یه هنرمند دیگه آشنا شدم.
استاد ویلون من که واقعا بهش میبالم.استاد عبادی.هر وقت سر کلاسش حاضر میشم احساس خیلی خوبی دارم.من میبینم که واقعا برای شاگرداش زحمت میکشه و از ته دل برای همشون می خواد که روز به روز بیشتر و بیشتر تو کارشون پیشرفت کنن.با حرفاش خیلی زیاد به من امیدواری میده.واقعا آدم با حوصله ایه.تا حالا ندیدم که عصبانی بشه و به خاطر اینکه درسی رو بد زده باشم منو دعوا کنه.به جاش با حوصله ایرادمو میگه و سعی میکنه کمکم کنه تا دفعه ی بعد چنین اشتباهی نداشته باشم.شاید اگه من جاش بودم خیلی زود خسته میشدم و حوصله ی این همه شاگرد تازه کار رو نداشتم.وقتی که برام ویولن میزنه واقعا کیف می کنم و به خودم میگم ای کاش منم یه روزی به خوبی استاد بزنم...
و اما هنرمند دیگه ای که هم شعرای قشنگی میگه ، هم خوب ساز میزنه اونم نه یکی نه دوتا حدود 12 نوع ساز مختلف میزنه ، آهنگسازی میکنه و خط خوبی هم داره.چند وقتی هست که میشناسمش.صدای قشنگی هم داره.
وقتی برام شعرای قشنگشو با صدای خوبش میخوند واقعا به فکر فرو می رفتم و شاید تا اون موقع زیاد اهل شعر نبودم اما وقتی که برای من شعر میخوند واقعا به معنی شعرش فکر میکردم و لذت می برم .بله هنرمندی به نام آقای خانی که وقتی میبینم چنین همشهری گلی دارم افتخار میکنم.زندگی این دوست هنرمند ما هم با بقیه ی آدما فرق میکنه.احساسش ، حرفاش ، فکرش و تمام کاراش همه و همه رنگ و بوی دیگه ای داره.
دوست هنرمند دیگه ای دارم به نام آقای محبوبی.داستان های قشنگی می نویسه و قلمش پرمعناس . و باید بگم که واقعا روح لطیفی داره.کتابی ازش دارم به اسم ملاقات در شب مهتابی.به شما هم پیشنهاد میکنم که بخونیدش.گاهی وقتا با خوندش اشکم در میومد...
و اما دوست هنرمند دیگه ای که همه ی شما هم می شناسیدش.از دوران کودکی همراه ما بوده و هست...با خنده هاش خندیدیم و با گریه هاش گریه کردیم.نمیدونم که چه شیوه ای رو به کار گرفته که این همه تو روحیه ی من تاثیر داشته . بله دوستای گلم.عموپورنگ رو میگم که شاید خیلی از شماها هم احساس من رو راجع بهش داشته باشید.من اون زمان خیلی کوچیک تر از حالا بودم و اجراهاش برام جذابیت خاصی داشت.الان که بزرگتر هم شدم به یاد دوران کودکی برنامه هاشو میبینم و یاد گذشته ها میوفتم.چه روزایی بود...اون قدر حرفه ایه که نکات ضریف و مهمی رو بین نمایش های زندش میگونجونه و اونا رو به بهترین شکل به بینندش یاد میده.اون قدر راحت با ما حرف میزنه که انگار جلوی روی ماست و هیچ مانعی بین ما نیست.
دوستان عزیزم همه ی این هایی که به شما گفتم واقعا هنره و یاد دادنشون هم هنر دیگه ایه.
من ممکنه خیلی چیزا بلد باشم ولی نتونم به دوستم یاد بدم و به شیوه ای بگم که بد متوجه بشه.اگه واقعا حرفه ای نباشم نمیتونم هنرمو به دوستم القا کنم.
دوستان هنرمند زیادی دارم که تک تکشون برای من ارزشمندن . شاید خیلی از شماها حرف منو متوجه نشین و احساس منو درک نکنین . اما وجود همین آدماس که باعث پیشرفت من میشه.
و جدای از اینهایی که گفتم خیلی هنرمندان دیگه ای هستن که برای ما زحمت میکشن و وقتی نیست که اسم تک تکشون رو اینجا بنویسم ولی جا داره از همشون تشکر کنم.
ایران بدون این هنرمندان هیچ معنایی نداره و همین ها هستن که روح آدمای خاکشو زنده نگه میداره.
و این برای من خیلی زیاد ارزش داره.قدر همشونو میدونم و دستشونو خالصانه میبوسم.