هنرکده

رویدادهای فرهنگی وهنری

هنرکده

رویدادهای فرهنگی وهنری

پژمان بازغی درباره فیلم برادران کوئن - خاویر باردم باید نقش اول

اولین چیزی که در فیلم <سرزمینی برای پیرمرد‌ها نیست> توجه را به خودش جلب می‌کند، دیوانه‌ای با یک اسلحه منحصربه فرد است که این طرف و آن طرف می‌رود و خون به پا می‌کند؛ یک هیولا‌ در ظاهر یک انسان با قواعد و رفتار‌های خاص.هیولا‌ی برادران کوئن در فیلم جدیدشان خاویر باردم اسپانیایی است. ‌ تا پیش از این فیلم، تنها جایی که بازی او را دیده بودم در فیلم <دریای درون> بود؛ یک فیلم آرام با بازی آرام‌تر باردم. البته آنجا بازی بسیار زیبایی ارائه کرده بود اما نه آن‌طور که به خاطر بسپاری و همه جا با هیجان از او تعریف کنی. فقط می‌شد حدس زد که یک اسپانیایی دیگر راهی هالیوود خواهد شد تا سهمیه اسپانیایی‌ها خالی نماند. شاید در حد جانشین باندراس بودن، اما باردم دیوانه‌در فیلم <سرزمینی برای پیرمرد‌ها نیست> عجیب‌ترین آدمی بود که تا به حال دیده بودم. یک بازی منحصر‌به‌فرد که مجبور‌ت می‌کرد تا آخر عمر او را به یاد داشته باشی، چند شب کابوس‌اش را ببینی و از تمام آدم‌های شبیه به او بترسی. درست است که فیلم برادران کوئن کولکسیونی از شاهکار‌های بازیگری است، اما خاویر باردم فراموش‌نشدنی است. با‌آن آرایش عجیب‌موها، با آن لباس‌های ساده و خنده‌دار و رفتار‌های غیر‌منتظره‌اش چطور می‌توان سیمایی هیولا‌یی ساخت، شاید این کار تنها از خاویر باردم برآید. ‌ حالا‌ به نظرم خاویر باردم تمام شرایط را برای مرد اول بودن در سینما دارد. بدون شک یک نابغه جدید در میان بازیگران سینمای جهان کشف شده است. ‌ او 35 ساله است و می‌گویند در 30 سال بازیگری‌اش در بیش از 40 فیلم‌سینمایی بازی کرده است. ‌ اما باردم حالا‌ با تمام گذشته‌اش به جایی رسیده که می‌توان او را در کنار نام بزرگان سینمای جهان به یاد آورد. هیولا‌ی ترسناک برادران کوئن بیشترین شانس را برای دریافت اسکار نقش مکمل دارد. ‌ اعضای آکادمی از ترس جانشان هم که شده حاضرند دو دستی مجسمه طلا‌یی را به باردم بدهند تا نکند او با کپسول گاز و لوله مخوفش سر آنها را هدف بگیرد.

یادداشتی بر مجموعه یک مشت پر عقاب

متر و معیارهای یک اثر قابل قبول
متر و معیارهای یک اثر قابل قبول

[ نوید برنگی ]

سینمای ما - تا لحظه نوشتن این یادداشت، شش قسمت از سریال تلویزیونی «یک مشت پر عقاب» به نویسندگی فرهاد توحیدی و کارگردانی اصغر هاشمی از شبکه یک سیما پخش شده و بخش عمده یی از آن را در هفته های آتی تماشا خواهیم کرد. «یک مشت پر عقاب» تا این لحظه در فیلمنامه ریتمی خاص خودش را دارد. در سه قسمت نخست، مخاطب با روابط شخصیت ها آشنا می شود. گرچه اتفاق اصلی قصه در همان قسمت اول با خودکشی خواهر امیر حسین دانشور اتفاق می افتد و در قسمت های بعدی با شکی که ایجاد می شود و گرهی که به وجود می آید، قرار است مخاطب به دنبال گره افکنی ها و گره گشایی های دیگر، گام به گام حرکت کند.

«یک مشت پر عقاب» در مخاطب تلویزیونی هیجان زیادی برای دنبال کردن ماجراها ندارد و اگر به تماشای سریال می نشیند، مولفه های دیگری نیز او را در این کار یاری می کنند، حتی به عبارت دیگر می توان گفت که تمام مولفه ها در دیده شدن عناصر مختلف به حدی که باید، نقش دارند. مولفه هایی که ناشی از کارگردانی اصغر هاشمی و چگونگی پرداخت و معرفی شخصیت هاست. درام در «یک مشت پر عقاب» به همان اندازه که اهمیت دارد و حرف اول را می زند، می تواند اصلاً به حساب نیاید یا لااقل تمام مولفه های دیگر مانند بازیگری، تصویربرداری و کارگردانی را کمرنگ نکند. شاید مهم ترین ویژگی «یک مشت پر عقاب» این باشد که هیچ کدام از مولفه ها بر دیگری ارجحیت و برتری ندارد و تقریباً تمامی عناصر به نفع یکدیگر جابه جا می شوند.

بازی ها همان طور که اقتضای درام است دیده می شود و نمی شود گفت که کدام یک از بازیگران نسبت به دیگری بیشتر دیده می شوند و به یاد می مانند. نکته مهم این است که درام نیز این اجازه را به هیچ کدام نمی دهد. درام فاقد شخصیت محوری است و وقایع به مقتضیات اثر بین شخصیت های درگیر قصه اصلی می چرخد. شخصیت های فرعی نیز تنها برای شاخ و برگ دادن به اثر و جذاب کردن آن به کمک نمی آیند، بلکه در پروسه شکل گیری و کالبدشکافی واقعه اصلی حضور پیدا می کنند و محو می شوند. البته در این میان کمی باید برای شخصیت شه پرست با احتیاط بیشتر حرف زد. همان طور که کارگردان نیز در مصاحبه اش با رویداد روزنامه اعتماد اشاره می کند، پا را از فیلمنامه فراتر گذاشته و به علت شیفتگی اش در برابر بازی علیرضا خمسه به دلخواه، این شخصیت را بیشتر از آنچه مقتضیات درام می طلبد بسط و گسترش زمانی می دهد.

البته با تمام اینها، شخصیت شه پرست فراتر از همان نقشی که درام به عهده اش گذاشته فراتر نمی رود و تنها حضور بیشتری به لحاظ فیزیکی پیدا می کند. فرهاد توحیدی تاکنون نویسنده فیلم های زیادی در سینما و تلویزیون بوده، با این حال به جرات می توان گفت مهندسی هیچ کدام از آنها به اندازه فیلمنامه یک مشت پر عقاب دقیق نبوده است. شاید هم کارگردانی های دیگر آثارش به دقت و مهارت کارگردانی یک مشت پر عقاب نباشد. اگر بخواهیم درباره نقش اصلی سریال یک مشت پر عقاب تا اینجای کار حرف بزنیم، بی شک فیلمنامه حرف اصلی را می زند. برجسته شدن فیلمنامه توحیدی به مدد هیجانات نهفته در ماجراهای شخصیت ها به وجود نیامده، بلکه در چگونگی اجرای اصغر هاشمی حاصل آمده.

از یک بازیگر گذری گرفته تا بازیگرهای حرفه یی و باتجربه، همگی تحت هدایت کارگردانی اثر به بهترین شکل هویتی را یافته اند که انتظار می رود. اشتباه است اگر همان جمله کلیشه یی را درباره «یک مشت پر عقاب» به کار ببریم و بگوییم این کار استانداردهای سریال سازی در تلویزیون را بالا برد و سطع توقع ها را تغییر داد، بلکه دقیقاً باید گفت که «یک مشت پر عقاب» تا این لحظه دقیقاً همان چیزی است که انتظار داریم؛ نه کمتر و نه بیشتر. یک مشت پر عقاب ما را تحریک نمی کند که بگوییم با یک شاهکار تلویزیونی روبه رو هستیم و برعکس از تلویزیون خودمان دلزده و ناامیدمان نیز نمی کند و این چیز کمی نیست. به نظر می رسد کار برای تلویزیون یعنی همین و نه بیشتر و نه کمتر.

یک مشت پر عقاب به مخاطبش می فهماند که متر و معیارها برای یک اثر قابل قبول چگونه است و این البته برای مدیران و تهیه کنندگان و کارگردان هایی که در وضعیت مشابه اثر تلویزیونی تولید می کنند، با توجه به حجم بالای تولیدات غیرقابل قبول، اصلاً نباید چیز خوبی باشد. اصغر هاشمی شاید برای مخاطب به اندازه ابراهیم حاتمی کیا یا کمال تبریزی از پیش ایجاد توقع نکند، اما حاصل کارش به هیچ وجه با محصول آنها یکسان نیست.

برای هاشمی اثرش به همان اندازه اهمیت دارد که به نظر می رسد برای تبریزی با «شهریار» و حاتمی کیا با «حلقه سبز» بی اهمیت است. به احتمال زیاد مدیران تلویزیون نیز از اتفاقی که برای یک مشت پر عقاب افتاده، خشنودتر از بی تفاوتی مخاطب نسبت به دو سریال یاد شده هستند.