هوا بشدت سرد بود. سوز و سرمای هوا نفس هر آدمی را میگرفت. بالاخره به کوچه 47 رسیدم. سربالایی خیابان یک طرف و سربالایی کوچه از طرف دیگر خستگی را دوچندان میکرد. به هرحال باید این سربالایی را پشت سر میگذاشتم تا به لوکیشن برسم. از دور تاکسی سمند زردرنگی را میبینم که چهرهای آشنا از آن پیاده شد.
کمیکه دقت میکنم، متوجه حضور آتنه فقیه نصیری میشوم. به نیمههای کوچه میرسم و از سربالایی کوچه به
ادامه مطلب ...